یکی از مشکلاتی که من با مامانم دارم اینه که اگه یکی ازش بپرسه پسرت چیکارست میگه بیکاره.اصولا کار من جوریه که نه در تعامل با کسیم و نه بالادستی دارم و نه پایین دستی.به معنای واقعی فقط خودممو خودم و در هر ساعتی از شبانه روز و در هر مکانی میتونم کار کنم اما از نظر روانی و عصبی فشار بالایی به آدم میاره،بخصوص اوایل کار.(اگه با این فشار عصبی و روانی کسی بتونه 50 سال سالم عمر کنه واقعا شاهکار کرده :/ ).اصولا در فرهنگ مامانم حتی داییم که واسه دکترا قبول شده کار کردن یعنی بیل زدن،یا نوکری کردن برای بقیه و ساعت 6 صبح بیدار شدن و رفتن بیرون و ساعت 5 عصر اومدن(این فکرو واقعا از داییم انتظار نداشتم -_- ) یه بار تو جمع یکی از مامان پرسید وقتی گفت بیکاره بدجور خجالت کشیدم و قرمز شدم.من واقعا آدم خجالتیم -_-

ولی هیشکی واقعا زحمتامو نمیبینه که گاهی حتی یادم رفته ناهار بخورم یا ۱۸ ساعت یه سره سرکارم بودم.ولی یه چیزی که واقعا خیلی مهمه اینه که درسته کسی به کاری که میکنم اعتماد نداره اما خودم که به خودم اعتماد دارم ^_^


مشخصات

آخرین ارسال ها

آخرین وبلاگ ها

آخرین جستجو ها