اصولا آدم علم گرایی هستم و اگه بخوام چیزی رو بپذیرم ترجیح میدم اون موضوع پایه های علمی داشته باشه.مثلا الان بیایم به فلسفه فکر کنیم میبینیم تماما پیش فرض هایی هستن که یکسری آدم نشستن به یه موضوعی فکر کردن و ترشحات ذهنشونو گفتن و دوس داشتن که اون مطلب حقیقت میبود.در فلسفه هر کسی میتونه نظری داشته باشه و چندان نیاز به اثبات کردن نداره یا کلا قابلیت اثبات ندارن.بخاطر همینه هر کی از راه فلسفه به سبک خودش اومده و طرف مقابل رو به چالش کشیده.

اینجاست که یه آدم علم گرا میتونه تمام چیزایی که علم ثابت نکرده رو از ذهنش بریزه بیرون اما یه مشکلی ایجاد میشه که علم گرایی هم یه دیدگاه فلسفیه و یه تناقضی بوجود میاد که میتونم بگم که من جمعی از نقیضین هستم (در مسائل دیگه هم دوگانگی فکری دارم) و شاعر چه زیبا میگه که : "من جمع نقیضینم." :| ولی خب من میتونم از دیدگاه غیر فلسفی هم یک علم گرا باشم. :))

به نظرم فلسفه فقط بدرد این میخوره که آدمو به چالش بکشه و نذاره ذهن آدم گندیده شه.

این پست فکر کنم اثرات پست قبلیمه.نمیذارین که آدم دو دقیقه ذهنش ساکت باشه :))


+پست قبلی که درباره کتاب نوشته بودم دو روز بعدش شروع کردم به کتاب خوندن.کتابی که دوسال پیش نیمه کاره گذاشته بودمش دیروز تمومش کردم،حدود ۲۰۰ و خورده ای صفحه مونده بود. :دی


مشخصات

آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها